loading...
وب سايت بوي سيب
مدير سايت بازدید : 28 شنبه 29 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

همینکه بهتری الحمدالله

جدااز بستری الحمدلله

همینکه در زدم دیدم دوباره

تودرپشت دری الحمدلله

شنیدمیادی از دردانه کردی

ومویدخترت را شانه کردی

نگفتماستراحت کن عزیزم

شنیدمباز کار خانه کردی

تودیگر با حجابت خو گرفتی

بهچندین علت از من روز گرفتی

گمانكردی ندیدم زیر چادر

چگونهدست بر پهلو گرفتی

جوابحرف هایم شد همین نه

غریبهبودم اما این چنین نه

ببینمقصد رفتن كه نداری

نرو، جان امیرالمومنین نه

شنیدمبسترت را جمع كردی

وبا سختی پرت را جمع كردی

شنیدمآب دادی به حسینت

حواسدخترت را جمع كردی

 

كانون توجه تو خونه زهرا زینبه، راه میرن تو خونه همه نگاه به زینب می كنن، آخه پرستار زینبه، قربون اینزینب برم كه از چهار سالگی پرستار توئه، اما بمیرم براش، پرستار هركی شد بالاخرهرفت، از هر كی پرستاری كرد داغش به دلش موند، فقط امام سجاد زنده موند، اما هر كیرو زینب پرستاری كرد تنهاش گذاشت... از هر پرستاری زینب یه خاطره تلخ تو ذهنشمونده ، سه چهار ساله با مادر پرستاری رو یاد گرفت، می دونی پرستاری رو از كی یادگرفت؟ وقتی پیغمبر تو بستر افتاد، می دید مادرش هی دور باباش می چرخید پرستاری میكنه، اما از این پرستاری یه خاطره تلخ تو ذهنش مونده ، یادش بود تو اوج مصیبتپیغمبر مادرش یه لبخند زد، بعدها فهمید این لبخند یه سری داشت، بعداً فهمید پیغمبربه
بی بی اینجوری وعده داده بود، دخترم گریه نكن فراق بین من و تو خیلی طول نمی كشه،بعد از نود و پنج روز فهمید اون خنده چی بوده ،یه بار از مادر پرستاری كرد...دخترم بیا ببین باهات حرف دارم ، دخترم بغچه رو باز كن ، این كفن اول مال من میدیبابات علی منو كفن كنه ، كفن دوم مال بابات علیه میدی داداشت حسن باباتو كفن كنه،كفن سوم مال داداشت مجتبی است باید بدی حسین...باباشم رفت
، حالا شده پرستار برادراش، داداش بزرگشم رفت، با جگر پاره رفت، با بدن سوراخسوراخ شده رفت، اما خدارو شكر زینب تو این یكی ندید چجوری رفت، اما همه اینا كنار،، روضه به اصطلاح روضه خونا بهش می گن روضه آماری یعنی می تونی آمار بدی دونه دونهجاهایی رو كه زینب پرستاری كرده ، تنهایی وایستاد اما من هه رو حذف می كنم، یهپرستاری دیگه ام كرد، اونم آخرش رفت، اما این یكی یه جور دیگه دل زینب رو آتیش زد،اگه مادرشو پرستاری كرد باباش بود ،داداشاش بودن، اگه باباشو پرستاری كرد دو تاداداش بودن ، اگه داداشو پرستاری كرد هر كدوم به یه نوعی زینب رو آروم كردن، اماخرابه شام، برای دختر سه ساله سنگ تموم گذاشت، هر جایی رقیه رو زدن خودشو انداخترو این دختر،آی، آخه تو امانت حسینی، شب آخر چی كار كرد؟  اونجایی كه دیددارن با چوب خیزران می زنن ، هی جلوی چشمای رقیه رو گرفت، این بچه چیزی نبینه، اماوقتی سر بریده رو بغل كرد، عمه این لبا چرا پارست؟!

برچسب ها شعر ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    برنامه های آینده


    آمار سایت
  • کل مطالب : 152
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 56
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 72
  • بازدید ماه : 155
  • بازدید سال : 627
  • بازدید کلی : 12,345
  • کدهای اختصاصی
    جلسات هفتگي

    سه شنبه ها

    ساعت 22 ساوه ميدان سرداران مرقد مطهر امامزاده سید اسحاق ع صحن جامع

    چهارشنبه ها

    ساعت 20ساوه خیابان شهید اسدی پشت امامزاده سید ابورضا هیئت امام حسن ع

    پنجشنبه ها

    ساعت 21 ساوه خیابان پیروزی بعد از اداره پزشکی قانونی ساوه هیئت بیت الحیدر ع