ندیدهام ز چشمان تو مهربان تر
ز دریای مواج آن بیكران تر
دلت چون شقایق ز غم پر تلاطم
ز باغ بنفشه رخت ارغوان تر
نشانی به سینه مدالی به بازو
نباشد به عالم ز تو قهرمان تر
گل عمرت ای یاس خوشبوی احمد
به فصل بهار از خزان هم خزان تر
شعلهها آمدند و در زدهاند
تیشه بر هر چه خشك و تر زدهاند
غم و غربت چو بی كسم دیدهاند
به من از روی لطف سر زدهاند
زندگی با تو بس كه شیرین بود
شور چشمان مرا نظر زدهاند
تا صدایاون نامردبلند شد ، علی از جا پرید ، فاطمه یه نگاهش كرد ،گفت : علی جان بنشین ایندر رو من باید باز كنم ،اینجا بود كه مدال گرفته مادر...
بی ادباومد گفت : یا رسول الله ، فاطمه دیگه بزرگ شده چه معنا داره هر وقت زهرا رومیبینی صورتش را میبوسی ، سینهاش رو میبوسی ، برا چی هی خم میشی دستشومیبوسی؟ میخوام بگم یا رسول الله كاشكی جلو چشم این حسودها این كارها رونمیكردید ، این بی تربیت رفت برا باباش تعریف كرد ، گفت : پیغمبر هر وقت زهرا رومیبینه سینهاش رو میبوسه دستشو میبوسه ، اون بی تربیت تر هم رفت تو نقشه گفت حالایه سینهای درست كنم ...